گل ای بهمن ٬گل ای قوزوم
قشقایی
باتان اولدوز

 

        گل ای بهمن   گل ای قوزوم 

 

 

 

سالها پیش در یکی از کوچ های بهاری ایل از قشلاق به ییلاق ٬یکی ازطوایف ایل (گمان ها بر طایفه کشکولی می باشد)در نزدیکی های کوه بزان٬ماهور میلاتون(روستای بابامنیر)برای زمان کوتاهی اطراق می کنند.یکی از جوانان ایل به نام بهمن   با اسب خود به منظور گشت و گذر در طبیعت زیبا از محل اطراق فاصله می گیرد.بعد از کمی کشت و گذر از اسب  پیاده شده و قصد داشته با پاهای خود زیبایی طبیعت را احساس کند که ناگهان در چاهی فرو می افتد.و چون در برگشت بهمن به خانه تاخیر می افتد٫خانواده و اقوام در جستجوی بهمن به سوی کوهستان روانه می شوند.اما به غیر از اسب بهمن چیزی از او نمی یابند.چند روزی را در ان منطقه اطراق را ادامه داده ولی از بهمن چیزی یافت نمی شود.

چون از یا فتن بهمن ناامید می شوند٬تصمیم به ادامه ی کوچ و راه ییلاق را از پیش می گیرند و بهمن در ته چاه می ماند.خانواده ی وی در ییلاق برای او مراسم ختم گرفته وگمان بر ان داشته اند که بهمن طعمه ی گرگ شده است.(حیوانات وحشی)

مادر و خواهر بهمن برای او شعر می گفتند و این شعر هنوز هم در بین افراد ایل تازگی خود را دارد و مادران و پدران در مرگ عزیزانشان به زبان می اورند.

           او با قونه تازا یوردا

          من بهمن وردم قوردا

        قره چادر بش دیرگ له

      بهمن جانم شر ایرگ له

    کوه بزانینگ اویزه ٬بویزه

   قویون ملر گزر قوزه

کور اولایده سرونازونگ ایکه گزه

گلی بهمن ٫گلی قوزوم.

و ...

در بازگشت ایل به قشلاق٬در همان مکان اطراق کردند و به یاد بهمن شیون و زاری می کردن.و اسب بهمن مرتب به محل اطراق رفته و بر می گشت.با تکرار این کار توسط اسب بهمن ٬افراد طایفه به دنبال اسب راه افتادند تا که ببینند اسب به کجا می رود.متوجه رفتار مرموز اسب در کنار یک چاه شدند.بلافاصله افراد به تکاپو افتاده و متوجه شدند که فردی داخل چاه است.زمانی که بهمن داخل چاه افتاده بود٬چنان گل و گیاهی در اطراف چاه بوده است٬که انها متوجه چاه نشدند.یکی از افراد ایل به داخل چاه رفته وته چاه بهمن را  یافت وبه بیرون می اورد.دیگر از بهمن چیزی جز استخوان و پوست چروکیده ی روی ان چیزی باقی نمانده بود.موهایش ریخته و از تکلم افتاده و به سختی نفس می کشید.با نهایت شادی و خوشحالی بهمن را به خانه اورده و از او نگهداری کردند.بعد از انکه حال او بهتر شد و قادر به تکلم شده بود٬از انچه برایش اتفاق افتاد بود٬بازگو کرد.که تنها غذایش اب و گل بوده و قطعا خدای بهمن او را خیلی دوست داشته است.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان